danialdanial، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه سن داره

دانیال زرنگ مامان بابا

رفتن به پارک گلبرگ .( دنی و بابا دامون) 22 مهر 90.

سلام پسرم صبح بخیر. امروز جمعه از خواب بلند شدیم و بابا رفت نون تازه گرفت و با من وبابا صبحانه خوردی. بازی و میوه و ... ساعت ١١ دوتایی رفتین پارک گلبرگ. هر جمعه صبح با بابا دامون میرید پارک.(خوش باشید پدر و پسر.)***** کلی بازی و سرسره و بابا ازت عکس های خوشگل گرفته و اومدین خونه. من رفته بودم پیش مامان ناری و خاله نادیا و ... تا عصری بودم. تو هم با بابا با هم بودین و ناهار خوردین و خوابیدین و کلی خوش گذروندین تا من اومدم. ((((اینم از این دو روز تعطیلی که به ما خوش گذشت, دیگه وقت خوابه, شب بخیر.))))) ...
23 مهر 1390

سرسره سواری دنی.

افرین به پسر گلم که برای خودت بازی می کنی. اینجا توی زمین بازی اول رفتی سراغ سرسره و داری میای پایین. مامانی: عاشق سرسره ای, خوش باش عزیزم. ...
23 مهر 1390

خونه مامان بزرگ و بازی با بابایی.19 مهر 90

عزیزم سلام. عاشقتم. امروز تا ظهر با هم خونه بودیم. صبح مامان نازی اومد پیش ما و تو رو ببینه . بعدم مشغول بازی و حمام و اماده شدیم و رفتیم خونه مامانی. تا عصری اونجا بودی و بازی و منم جایی کار داشتم و رفتم و اومدم خونه به تمیزی و جمع اوری و ... عصر بابا اومد دنبالت و خواب بودی و منتظر شده تا بیدار شدی و اومدین خونه. مامان برامون شام هم داده بود, (ماکارانی) که خیلی خوشمزه شده بود و جای همگی خالی. بابا فوتبال دید که بازی ایران_ بحرین که ٠-٦ ایران برد و کلی ذوق کردیم. تو هم بازی و سرگرم بودی و بعدم با بابا لگو سازی و ... (افرین به گل پسرم که برای خودت مردی شدی.) ...
20 مهر 1390

برنده شدن دنی در نی نی وبلاگ .( روز جهانی کودک) 18 مهر 90

    عزیزم , امروز اسم برنده ها اعلام شد و اسم وبلاگ تو در میان برنده ها بود. خیلی خوشحال شدم و من و بابا دامون هم بهت تبریک می گوییم. این قرعه کشی به مناسبت روز جهانی کودک بود . امیدوارم که همیشه توی زندگیت برنده و موفق باشی. (((( خیلی دوست داریم.)))) ...
19 مهر 1390

امدن خاله ندا و امیرعلی. دوشنبه 18/7/90

سلام پسرم. امروز مهمون داریم, قراره خاله ندا و امیر علی بیان خونمون. ساعت ١١.٥ اومدن و ما هم اماده بودیم و کلی خوشحال شدیم. خلاصه گاهی با هم بازی می کردین و گاهی برای خودتون , و ... سرگرم بودین. ناهار هم خورشت کرفس دور هم خوردیم و بعد تو خوابیدی و امیر علی کارتون دید و بازی می کرد تا از خواب بلند شدی و جالب این بود که ١ ساعتی با هم توی اتاق بازی می کردین و ما را هم راه نمی دادین.( البته ما یواشکی بهتون سر می زدیم.) شب هم عمو صادق و بابا دامون اومدند و شام هم مرغ بریان با مخلفات گرفته بودند.  کیک هم گرفته بودیم و خوردیم و خیلی خوشمزه بود و همه چیز به خوبی برگزار شد . ...
19 مهر 1390